توآ - ذاتما


توآ - ذاتما

« شکوه پیر هستی »


 

رهایی::

تجلی انسان به ماورائی . جدا شدن انسان از خودساخته هایی که واقعیت دارند امام حقیقت ندارند ، شکستن قالبهای  ذهنی مندرس وفرسوده از عقاید پوسیده ، دل کندن از خواسته ها ومحدودیت ها و سر در کمند اندیشه نهادن و به اندیشه پروراندن .

  • رهایی شناور شدن انسان آگاه و اندیشمند در جهانی از دانش وخرد وآگاهی است در این جهان سراسر توان ساختن بنیاد تن وروان شایستگی است .این دایره ی خرد از دوران تا دوران عالم کیهانی ورسیدن وگذشتن وعبور از مرز دانایی وتوانایی به سمت وسوی رهایی است .انسان شایسته در مرز رسیدن به خدایی وخداگونگی با گذر از هفت مایگاه جهان کهکشانی با دریافت علوم کیهانی و درک ماورائی به شناخت و آگاهی ورهایی است .این رهایی شکستن حصار تن است ، فراتر از خود در پرتو اندیشه رفتن است ،شناخت جهان ماورائی تن وروان توانایی درک درگشودن رمزها واسرارهای انسانی و جهان کیهانی است .جهانی که انسان با یقین و راستی گام به حقیقت بر می دارد ،حقیقتی که راهبر اوست .او جهان خود را می کاود تا به جوهره ی درونی دست یابد واز این توان جوهر خویش را بیازماید چرا که راه او راستی و اندیشه او پاکی وجهان او خودآیی برای درک جهان خدایی است .

توآ::

  • توآ تفکری است به درون خویش این جنبش و جوشش ذهن تلاشی است در جهت پویایی وپایداری قدرت های نهفته ی جهان بیکران تن وروان برای رسیدن و گذر از هفت مایگاه توان از قدرت های نهان عالم پنهان است .
  • توآ جهان فراتر از خویش اندیشیدن است نه به جای می اندیشد ونه به جام ، رهایی است ، رها از ناتوانی و نابخردی و ناآگاهی .
  • انسان اندیشه را پاس می دارد و با آن حکومت می کند و پادشاهی خود را در سرتا سر جهان پر شکوه به راه ورسم وبه تاج اندیشه می آراید و می ستاید او پیروز مندانه با تسلط بر اراداه اش که فریاد وتوان وتوانستن است می اندیشد او در سرای خود خانه دارد و خانه ی او جهان اوست بر جهان خود حکم فرمایی می کند وپادشاهی خود را بر سرزمین مادری تن وروانش در کاخ با شکوه انسانیت به تاج وتخت کیانیش پاس می دارد وسپاس می گوید اهورا را که این چنین جهانی دارد ، جهان خود و جهانی فرا خود . این انسان بر جهان خود فرمانروایی می کند و در جهان خدایی فرمان از خدایی می برد .  

انسان حاکم بلامانع و حکم فرمای بر خود است ،جهان کهکشانی انسان دارای نیروهای نهفته ی کیهانی است که این نیروهای نهفته ی انسانی پیش برنده ویاری دهنده ی انسان در جهت اعتلاو رشد همه جانبه ی انسان به سمت وسوی تعالی است از درون می جوشد و از برون می خروشد و در نیروی بیکران روان آرام .

درگاه انسانیت قدمگاه اندیشه ی انسانی است که ناشدنی در جهانش وجود ندارد ، جهانش سراسر  توان و توانش جهانی ناتمام است ...

                                                                                                                                                          پاکان


برچسب‌ها:
نويسنده: روح الله ? تاريخ: یک شنبه 17 بهمن 1395برچسب:, ? موضوع: <-CategoryName-> ? لينک اين پست ?

مُرداب

 

مُرداب

مُرد...آب

/در فراسوی اندیشه ها هنری نمایان می شود که دلهارا به خود مجذوب و انسان را مات ومبهوت وحیران می نماید .

انسان شکوه وجاودانه از سرای هستی است که در هستی اش عاشقانه به سوی معشوق سیر می نماید .

در جنگل سبز ستونهای برافراشته از جان ، دلشان در گرو خاک دستشان به نیایش وراز، به دورادور هم ، به گرداگرد هم، دوران تا دوران ، سر سبزشـان به اندیشه ی رشد روان با برفراشتگی وتوان ...

 گام به گام ، قدم می زنم ، گرداگردم شادمانی وطراوت ، زیبایی وزندگی ، جنبش وپیچش ، آوازها و ها و هو و هیاهو...فریاد بودن ! تمامی اینها را به گوش جان می شنوم و به چشم جان می بینم وحس می کنم خود را در خود می جویم و این همه احساس بودن را در خود می پویم ، رسیدن را به زیبایی احساس می کنم .در این زیبایی خلقت به مرداب !!! می رسم ، مرداب مرده  ، حس از تنش رفته ، تن در خفا خفته ،جانش سیاه ، قلبش کبود ، روح از تنش رفته در خاک مرده ی خود نیست شده با نیستی همراه شده در این میدانگاه نبرد اندیشه پیروز شده .

در سبزهای بر افراشته از توان سبزهای زنده وروئیده مردابی خفته ، مرداب در لابلای رویش در پای روییدن وتکامل در نبود اندیشه خفته است به نبود اندیشه مرده است مردگی در ذاتش خفته .

دنیای سرسبز و برافراشته ی کونگ فو در این وطن مردابی در آن پیدا شده ، مسئولیت ها مدیریت ها وبرنامه ریزیهایش ، در محیط و داخل این مرداب قرار گرفتن در باتلاق گل ولای فرو رفتن به عمق گل و به عمق تاریکی و سیاهی رفتن است نه بر فرش بودن نه بر عرش بودن در عمق گل ولای و سیاهی مدفون شدن است ،نه فریاد توان نه جوشش وخروش نه شنیده شدن نه دیدن نه حرکت وپیچش ومواجهای دوران در دوران .

محو شدن ،غرق شدن ،پوچ شدن و هیچ شدن تنها وتنها اینها را دیدن وشنیدن

مرداب در دل جنگل سر سبز گنداب شده ، ظلمت وتاریکی این مرداب مثال انسانهای راکد شده ،انسانهای مانده درپشت در توان که ایستاده و در جا مرده اند ، نه پویایی نه دانایی و نه تفکرو اندیشه ی پویا ،آنها در حرکت مرده اند و توان ونای حرکت ندارند ،نایشان به ناتوانی افتاده و ذهنشان به تلاطم وناهماهنگی و دشواری ، از هراس روئیدن مرده اند ،اینان واماندگان وجامانگان از جوشش وخروش افتاده از پا افتادگان در جاافتادگانند چه مرده هایی اند این واماندگان از حرکت جامانده ،ماندگان پشت در توان افتاده .

سرای هستی :

انسان شکوه وجاودانه از سرای هستی است که در هستی اش عاشقانه به سوی معشوق سیر می نماید ،ازسر تا پا سراسر جان می شود و در دریای عشق به شوق خواستن وتوانستن وشدن تشنه ی بی تاب می شود .

جان :

جان در جهان انسان عظمت وشکوه هستی است ،رهایی است این جاودانه ی نهفته ،دلداگی وجان جهان در نهان انسان جاودانگی است در جهان عاشق اندیشه ای پرشور نهفته است ،اندیشه ی جهان عاشق تجلی گاه وجان او جاودان است .

با نیرویی که در نهادمان به نهادینه گذاشته شده با دلی و سری پر شور وشوق رهسپار این هنر الهی (توآ) هنر خدایی می شویم تا به شکوه جان آمدن این وطن جهانی در جهان هستی و جهان وطنی تن وروانمان به جان می کوشیم تا جان شدن و به هستی درآمدن و در هستی جان شدن

فرزانگی :

ورودمان به دنیایی از سوگندها ونیایش هاو اندیشه ها و عارفانه هاست ، از بودن به شدن و سر در بالین دلدادگی با اندیشه های فرزانگی دادن این سیر انسان در جهت رشد وتعالی و شناخت به سوی اهداف جهانی وجان شدن و جهانی از حرکت وپویایی به سوی پایایی وجاودانگی است ، دل واندیشه در گرو معشوق نهادن و سر سپردن فرزانگی است .

فروزان شدن :

پیدا کردم خود را در خود سراسر جهان خود را فرزوان نمودم و شکوه وعظمت سیاره ی تن را غرق در عظمت بیکران هستی کردم و این جهان سراسر شکوه را به شادمانی زیستن و به حقیقت وجاودانه پیوستن و به خدایی رسیدن سیر نمودم .جهان ملکوتی از الهی و سیر در رهایی است .

 آنچه که روشن است از ازل وآغاز روشن بوده و آنچه در ظلمت وتاریکی است با تلاش و سعی و کوششی بسیار با شمعی در شعاع خود روشن می شود و با دلهره ای آب می شود و نور خاموش و روشنایی محو و تاریکی دوباره بر میگردد.

تا به شکوه جان آمدن این وطن جهانی در جهان هستی و جهان وطنی تن وروانمان به پویش و به کوششیم .

 

 


برچسب‌ها:
نويسنده: روح الله ? تاريخ: شنبه 24 بهمن 1394برچسب:, ? موضوع: <-CategoryName-> ? لينک اين پست ?

فرزانگی

 

فرزانگی :

عشق و معشوق :

سرورم از سرسپردگانت کدام برتر است ؟ آنکه تو را ستاید ، آنکه تو را جوید ، یا آنکه تو را سرمدی انگارد ؟

کریشنای پروردگار پاسخ داد : آنکه با ایمانی راست و ذهنی راسخ به سرمدیت من سر سپارد ،آنکه مرا نابود ناشدنی ، وصف ناپذیر و وهم ناپذیر ، شکل ناپذیر و مرگ ناپذیر انگارد ، خود چیره، برابر بین ، خیرخواه مردمان، یقین دان مرا خواهد یافت .

دشوار کار آنکه روح بی شکلم را جوید که روح برای شکل داران دیر یافتنی است.

آنکه در کار وکردارش به من سر سپارد مرا سر آمد آمالش داند بر من مراقبه دارد من او را از گرداب گیتی نجات خواهم داد پس گوش هوشت را به من بسپار مرا خواهی یافت ، مراقبه را تاب نداری در ممارست باش ،ممارست را تاب نیاوردی در مجاهدت باش هر کار را برای من کردار کن ، مرا خواهی یافت ، کاری از تو بر نیامد کارها به من وابگذار ، رها از بار کردار به من سربسپار .

دانش از کردار برتر است ، مراقبه برتر از دانش ،وارستگی برتر از مراقبه ، هر جا که وارستگی باشد صلح سرمدی آنجا است .آنکه از کسی بیزار نباشد مهربان وهمدل ، بخشنده وخشنود ، خودبسنده و خود چیره به من سر سپارد اوست که معشوق من است .

آنکه  نه از چیزها بیزار و نه چیزها از او بیزار .

آنکه رسته از حرص وحسرت به من سر سپارد اوست که معشوق من است .

آنکه وارسته پاک وناب ،آنکه یکتا و رها از کردار به من سرسپارد اوست که معشوق من است .

آنکه عشق ونفرت برایش یکی ، اندوه وشادی یکی وارسته از خیر وشر به من سر سپارد اوست که معشوق من است .

آنکه دوست ودشمن ، عزت وخفت ، عیش واندوه برایش یکی ،رها از کار و بار به من سر سپارد اوست که معشوق من است .

آنکه در کفر و ایمان یکی سرشار از سکوت رازی به هر بازی.

آنکه بی موطن و بی آشیان به من سر سپارد اوست که معشوق من است .

آنکه حکمت جاودان را به جان دوست دارد و ایمانش استوار ،رسته از هر حول وحراس به من ر سپارد اوست که معشوق من است .

 


برچسب‌ها:
نويسنده: روح الله ? تاريخ: یک شنبه 11 بهمن 1394برچسب:, ? موضوع: <-CategoryName-> ? لينک اين پست ?

نهفته های توآ

 

نهفته های توآ::

نهفته ها ، نگفته ها نیستند ، نهفته ها رازها واسرارهای پنهان از عالم بیدار کیهان در جهان خفته ی تن وروان انسان از گشتاور نیروهای عظیم کیهان در محورهای مواج و دوران در دوران جهان تن وروان ، جهان خفته ی انسان به چرخش وکوشش وتلاش تن وجوشش اندیشه با تسلط بر اراده در عالم روان روئیده و سر به بیکران هستی می نهد و جهانی را از راه وخواب غفلت بیدار می کند و خداگونه سیر می نماید .

معابد توآ :

معابد توآ محل عبادت نیاکانمان است ، عبادت پاک سرشتان ونیک اندیشان ، عبادت پاکان و نیکان ، عبادت به تن روان انسان ، انسان به نیایش جهان ، تعالی دهنده ی خویش، فرزانه و فروزنده و روشنایی دهنده ی جهان نیک .

در معابد پرورش و انشاء جهان تن وروان که جایگاه و پایگاه تعالیم ویژه ی کونگ فو برای خود سازی و خود شناسی و خدا شناسی و رسیدن به خدائیست ، ارزش و شکوه انسان دانا به اندیشه ی پویا وتوانای اوست .

ذن توآ :

توآ، جهان تن وروان ، جهان آزمونگاه پرتوان ، از پایانی بی آغاز به آغازی بی پایان ...

 

جهان بیکران توآ با بی نهایت آغاز می شود ، بی نهایت را در می نوردد و در بی نهایت سیر به جهان بی پایان دارد .

در تفکرات عمیق توآ ،در آفریدن جهان ماورائی تن ووران ، آفریدن این جهان ماورائی با نشستن به دنیای عارفانه ی ذن ودل کندن از مادیات ، خواسته ها و آرزوها ، اندیشه به رهایی می دهد وخود را رها و دل در گرو اندیشه ها می نهد وراز زیباییها و شگفتنی های آن را می جوید ومی پوید و از تلاطم وامواج روحی وروانی خود کاسته و خود را به ساحل آرامش می رساند .

تجلی گاه ذن آماده سازی ذهن وجسم وروح وروان برای کنکاش ونگارش نگاره های نیک و گذر از هفت مایگاه جهان ماورائی تن وروان و سیر در عالم بیکران است .

دنیای بیکران توآ از عالم ذن متولد می شود با نگارش ذهن به اوج می رود وبا سیر در بی پایان ادامه می یابد . بی آغازی وتولد این دنیای اندیشه با ذن مسیر خود را تا بی نهایت باز می نماید از سکون وتلاش ذن شروع و به سکون و آرامش ذن سیر می نماید .

در کنکاش و تلاش و نگارش ذهن ، تن مراحل تکنیکی و شناختی وتعالی را طی کرده تا خود را صیقل نماید از آلودگی ها پاک و از تلاطم و ناهماهنگی ها ودشواری ها عبور می نماید تا خود را به کمال و شناخت و آگاهی رساند وبه بالاترین مراحل عارفانه دست یابد ودر آرامشی بیدار در دنیای نامحدود ذن سیر نماید .

ذن در آغاز آگاهی و در سیر رهایی است .

در ورود به معابد انشاء تن وروان در آغاز اندیشه به ذن می رویم وبا نیایش تن وروان ایستاده به راهی که ایستاده ایم به جان به پا بر می خیزیم وجانانه قدم در راه اندیشه ی پویایی تن وروان برای رسیدن به بیکران توان وگذشتن از بنیاد تن در محور علوم عالم از گذرگاه روان در ذن آرام می گیریم .

در ورود ذن به صورت خود آگاه و در بی پایانی توان ، ذن به صورت ناخودآگاه در آرامش سیر می نماید . ذن در خود آگاهی عبور از مرز دانایی و در نا خوآگاهی دانایی وتواناییست .

همراه راه دانایی با ورود و قدم گذاشتن به دنیای بیکران توآ خود را با نشستن در ذن ( ذنای ) به جالش می کشد و پویایی این دنیای روان را با کوشش اراده و پرتوانی و این طریقت را به راستی سیر می نماید .

همراه این سیر راستی با سوگند و نیایش از دنیای مواج و موج در مـوج ، دوران در دوران تکنیک ها ، ترکیب ها با عکس العملی رعد آسا ، صاعقه وار از امواج های نهفته ی کیهان و دوران در دوران کهکشان و مایگاهای سراسر توان  می گذرد واز جوشش تن به روان به پویایی بی پایان به عالم ذن فرو می رود و به آرامشی درونی دست می یابد .

به ذن می نشینیم برای ایستادن ، ایستادن برای جان دادن ، جان برای برخواستن ، به پا خواستن و به پا بر می خیزیم تا سر حد جان ، تا جوشش خون ، تا خروشیدن ، تا مبارزه ، مبارزه علیه ظلم و باطل ، علیه ناتوانی ، سستی ، وبی ارادگی برای کامیسمای ، برای حرکت پویایی تن وروان و شناور شدن در دریای اندیشه ها در امواج کیهانی وکهکشانی برای گذر از هفت مایگاه جهان مینویی. و به جهانی می ایستیم به جان با تسلط بر اراده و مسلط بر توان و در هفتمین مایگاه جهان ماورایی به آرامش ذن و به عمق خود فرو می رویم و به اندیشه می نشینیم و در جهان اهورایی تا رسیدن به خدایی به روان سیر می نماییم .

ذن جهت یابی و نشان دادن راه به همراه است ، شناور شدن در مسیر روان در جهت رشد و تعالی و توانایی ، دانایی، فرزانگی و تکامل است .

ذن متعالی ترین و عارفانه ترین حالت یک انسان متکامل است در آغاز آگاهی و در بی پایان رهایست .

ذن عبادت است عبادت به تن وروان انسان، انسان به نیایش جهان ، جهان آزمونگاه پرتوان ازپایان بی آغاز به آغازی  بی پایان ... 

 


برچسب‌ها:
نويسنده: روح الله ? تاريخ: چهار شنبه 23 دی 1394برچسب:, ? موضوع: <-CategoryName-> ? لينک اين پست ?

نهفته در خود

 

نهفته در خود ::

به آنهایی که متن شدند ، خط به خط ، برگ به برگ به جوهر خویش به انشاء پیر در جهان تن وروان به تار و پودتن تنیده در عالم روان آفریده و به فهم ودانش جهان ، آگاه شدند از دایره ی اندیشه ی جهان تن وروان ، همراهِ دانایی ، راهدانِ توانایی وراهبانِ پویایی در جهان طریقت دانایی دانایان به کشف اسرار جهان ناشناخته ی اهورایی به پیرو اندیشه ی پیر خدایی ، جهانبان این طریقت در رسیدن ... وروان به اندیشه ها ونگاره های نیک وآذرخشی از تکنیک بر اساس سه اصل جاودانگی از پنداروگفتار وکردار نیک شده اند .

 اینان دشمنان این ندای وفاداری شده اند« توآ: دنیای بیکرانه وپر رمز وراز اندیشه برای رسیدن به بیکران توان » این همراهان دانایی که از تابش نور اندیشه ی پیر روشن شدند چه زود کم نور وخاموش وخاکستر گشتند و از درون سست همچو نهالی در آرزوی رسیدن به آسمان در خاک خشکیده ی خود ، مات ومبهوت بی انتهای بی پایان شدند وهویت وذات واصل خود را نمایان نمودند و ناچاربه انکار توآ این بیکران توان گشتند نه انکار خودشان وناتوانی و سست ارادگی اشان اینان توآ را مقصر می دانستند واندیشه های آن را نه خود وجهل ، نادانی وناتوانی خود را چرا که اصل جوهرشان تراوش خود آنان بود وخط شدن ومتنشان اندیشه های آن راهبر بزرگ واندیشمند ووجودشان بی اندیشه ی پیر یارای توانشان نبود.

سیر آنها در این بی پایان چه زود پایان گرفت و این دانش سامانگر و هنر بزرگ چه زود به بی سامانی و بی هنری این همراهان مرز دانایی بدل شد و این دنیای بیکران وپر رمز وراز اندیشه برای رسیدن به بیکران توان چه زود کرانه هایش با چندین حکم وکاغذ مرز بندی شد و حد ومرزش محدود به کران و چه زود رمز وراز اندیشه اش در دست بی ارادگان توآ به سوت وراند ودستکش وکلاه وحفاظ این تن از رسیدن و صیقل شدن از ضربه ها و صیقل مغز از اندیشه ها شد وچه زود ناتوان شدند از رسیدن به بیکران توان چرا که زور دست وکوبش مشت به سر اندیشه را از سر پراند ، بیکرانی دنیای اندیشه به کوبش چندین مشت با بازوان حجم داده از زور وجهل وبی ایمانی ایمانها را گرفت و اعتقادهارا سست و حرمت سوگندها را شکست و سر را از کمند اندیشه باز نهاد ومشتشان کوبش اندیشه ها شد از دایره ی اتحاد ویکدلی و از دایره ی اندیشه ها خارج شد ، هلال دایره سرخ به زردی گرایید و دایره های مواج دوران در دوران از اوج وشکوه وعظمت دنیای روان ایستادند . و نورانیت  تابش اندیشه ها به تاریکی گرایید.

خواستیم که از دروازه های خود بگذریم تا به کاخ باشکوه انسانیت درآییم امّا در همین آدم بودن خودمان هم ماندیم !

به راستی سوگند خوردیم به درستی اندیشه ایم اما با دروغ احاطه شده ایم و اسیر دروغ شدیم به پاکی سوگند خوردیم و زنگاره های ذهن را از ناپاکی زُدودیم تا صیقل ذهنمان روشنایی راهمان باشد ،اما در تاریک افکارمان به راه راستی ماندیم .

سوگند خوردیم تا از سپهرِستانهای ایمان وآزمایش و دانش ،هنر ،خرد ومهر بگذریم تا به دروازه های خود کاخ باشکوه انسانیت درآئیم اما سستی ایمانمان در این آزمونگاه پرتوان ، بی توانمان نمود و بی نیازمان کرد از رسیدن به دانش وهنر ،خرد ومهر و به بار نشستن .

آنجا که خود سازی بود دیگران را ساختیم و آنجا که باید خود را می ساختیم مغرور خود شدیم وخود را باختیم،چه دنیایی ساختیم !

خواستیم که با تسلط بر زمان اراده اش را در دست بگیریم برآن مسلط شویم اما بی ارادگی امان ما را اسیر و دربند زمان نمودواراده ی زمان بر اراده ی ما پیروز ومسلط شد .

ایمان داشتیم ، اعتقاد داشتیم ، به داشته هایمان باور و به باورهایمان یقین ، چرا که جهانی از تن وروان به پشتمان محکم وپابرجا داشتیم .

به عارفانه های توآدل باختیم ودل ساختیم واندیشه پروراندیم وسیمرغی برروی سینه ، اما دریغ از سی ، که توان پرواز نداشتیم .

سیر برروی زمین را دوست داشتیم چرا که تن را تنومند کردیم وسیر ، اما سیری به کهکشان وبیکران نداشتیم .

به دنبال شکوه وعظمت رهسپار این هنر شگرف ، خواستیم که شگفتی ساز شویم ،اما در شگفت ماندیم .

در جدال خیر وشر در نبرد پر شرر ، خیر پیروز بود اما جانب شر را داشتیم .

سوگند خوردیم که راست گوئیم اگر که بیم جان باشد و دروغ نگوئیم اگر امید نان باشد اما برای یک لقمه نان چه دروغ ها که نگفتیم وچه قَسمها به دروغ که نخوردیم و چه حق ها را ناحق نکردیم وچه سوگند ها را شکستیم وعهد وپیمان ها را به دروغ گره زدیم و باختیم .

 سینه امان را جایگاه شاهین وسیمرغ کردیم ، از تیز پروازی وچست وچالاکی این دوشاهان پرنده همین بس که شاهین وسیمرغ را هم زمین گیر کردیم .

نه خود اوج به پرواز اندیشه گرفتیم و نه آن رسم ورسوم را به حرمت ونه آن راز در سینه ( که یکی تیز به پرواز ویکی سخت به کوشش است ) شاهین شکوه پرواز وسیمرغ نماد پرواز .

آیا این است طریقت دانایان به تن وروان انسان؟

به این آماج وتوان و توای انسان که بر ما نشسته و تفکر آغاز نمودی این راه راهی بی پایان و اندیشه جهان وانسان ، انسانی بی زمان و فرهنگ زمان در بی زمانی است.

ای همراهان از تابش اندیشه ی نیک در جهان بیکران نوری برجای می ماند که تاریکی ها را در می نوردد و اثر نیکش همیشه و همه جا باقی می ماند.

پس هیچ وقت نمی توان از یک درخت سپیدار انتظار میوه های رسیده وسایه را داشت و نمی توان برایش توضیح داد که چرا میوه نمی دهی ، چرا سایه نداری ، چرا شکوفه های معطر و میوه های آب دار نداری ؟  

چون ذات آن سپیدار است ، ذات آن و ماهیت آن به شکل سپیدار آفریده شده است .

پس هیچ وقت نمی توان از همراهان و راهدانان مانده در پشت در توان انتظار توانایی ودانایی را داشت ، انتظار دانش ، خرد ، هنر ومهر را داشت . چرا که درک وفهم آنان در نادانی و ناتوانیشان نهفته است ، علم و دانششان در نداشته هایشان . در خود نهفته ای ندارند که شکوفا شود و ثمر دهد اینان دشمنان واقعی این ندای وفاداری ، توآ « دنیای بیکرانه و پررمز وراز اندیشه برای رسیدن به بیکرا ن توان » شدند ، هستند ، خواهند بود وخواهند ماند .

و همراهان بسیاری که امروزه سکان هدایت این هنر شگرف را در سرتا سر این گیتی در دست گرفته و از اندیشیدن وا مانده اند و از درک ورسیدن به علم این هنر جا مانده و هیچ شناخت وآگاهی از دنیای روان در این جهان بیکران توان ندارند و به فراتر از خود نیاندیشیده و از سیر در بی پایان ، نقطه در پایان شده اند.

سپاس تورا ای پیر سخن آهنگ جاوید پیروزی را سرود کن:

اندیشه ی نورانی آن راهبر آن پیر خردمند آن اندیشمند و فرزانه ای که مسیر همراهان را برای سیر به الهی روشن ونورانی نمود وبا تسلط کامل بر اراده اش پرتوان وروان به آگاهی در زمان وسیر در جهان به خدایی با اندیشه ای الهی و قدم گذاشتن در دنیایی ناشناخته با سفری به درون خود و گذشتن از خود و رسیدن به خدایی به نگارش این هنر الهی شکلی عارفانه به سیمای این هنر اندیشه وار دارد .

توآ صدا وندایی است از طنین جان به آهنگ اندیشه روان و این نیازی است به نیایش جان

توآ راه انسان به خدا از فراز و نیاز به نیایش و راز از شکوه وآماج تا خروش وفوران اندیشه در جهان مواج تن وروان

توآ کهکشان اندیشه وگذر از هفت مایگاه جهان ماورایی تن و روان در رسیدن به کُنه و ذات حقیقی واحدیت خدایی در جهان بیکران

انسان در خلوتگاه زمان به دنبال آرامش روح وروان در فراسوی زمان ، انسان شاهکار جهان ، شاهراه نیروی نهان، نهفته در خود ، شکفته از نهان خود به سوی خود روان در این جهان بیکران ،انسان نهایت جهان با تسلط بر زمان به قدرت بیکران روان تا رسیدن به فراسوی جهان و جاویدان در عالم بیکران.

 

این بی پایانی ... انسانی است پرتوان... نهفته در خود ...

 

 


برچسب‌ها:
نويسنده: روح الله ? تاريخ: جمعه 27 آذر 1394برچسب:, ? موضوع: <-CategoryName-> ? لينک اين پست ?


ذات و جوهره ::

انسان نمودار کهکشانی از ذات و جوهره ی خویش است.

حرکت انسان از ذات به الهی و از سیر به خداییست...

خدا خالق انسان ، پایان حرف خدا آغاز حرف انسان ، انسان با خدا شروع می شود و با انسانیت در بی انتهای عالم خدایی خدا گونه می شود ، انسان اشعه ی پرتوان ، شعشعه ی فروزان ، حاکم بر تاریکی های زمان ، از جوشش تن به روان ، خالق شکوه و غرق در عظمت روان به کوشش و توان ، سر تعظیم به بیکران جهان فرود می آورد.

در جهان ماورائی انسان رازی نهفته است راز بی انتهای کیهان از عالم پنهان ، پنهان در گشتاور جهان.

جهان ، آفرینش هستی هستا ،خدای بی همتا ، خدای کیهان ، جهان بی پایان

انسان پیش رونده ، سیر تکاملی به الهی از ذات به عالم ذرات در دنیای کیهانی ، درون این انسان دنیای بی پایانیست .

انسان در گذرگاه تاریک زمان در عالم ناشناخته کیهان ، پیش به سوی نیروی بیکران هستی ، آفریننده دور بی پایان در گشتاور نیروی آفریننده جهان ، تا تکامل جهان تن و روان سیر به بی انتهای بی پایان دارد .

انسان همواره می اندیشد به سیر در جهانی که پایانی در آن نیست و از جهانی می اندیشد که پایایی و پویایی راز جاودانگی آن است .

اگر انسان بدرستی بیاندیشد و به نیکی قدم در راه راستی گذارد به مأورای هستی قدم در جهان ناشناخته ها می گذارد .

سیر انسان در عالم کیهان در جهان بیکران از ذات به الهی و از سیر به خدایی  است . از ضمیری آگاه به دنیای ناخودآگاه و از عالم ذات به آفریدگی است .

انسان ذره ی ذرات است ، شکل آن از دایره ی ذات است ،کوشیدن است در دایره ی فهم جهان ورسیدن است به بی زمانی جاودان  در هستی بیکران .

و بیکران مرتبه انسانهای والاست .

انسان نمودار کهکشانی از ذات و جوهره ی خویش است ...

 


برچسب‌ها:
نويسنده: روح الله ? تاريخ: شنبه 21 آذر 1394برچسب:, ? موضوع: <-CategoryName-> ? لينک اين پست ?

پاکان و گیاه خواری ::

پاکان وگیاه خواری ::

پاکان به پاکی اندیشید ...به راستی که پاکان پاک اندیشند .

هر موجود زنده حق زندگی وحیات دارد . حیات حق انسانهاست وحق تمامی موجودات زنده ، حق آنهاست که زنده بمانند و زندگی کنند و به حیات خود ادامه دهند .

پاکان به خود اجازه نمی دهد که حیات از موجودی بگیرد تا لذتی نچندان ببرد این لذت لحظه ای وگذراست وآن حیات ابدی و پا برجاست .

حیات را از موجودی می گیریم ،جانهایمان را در قید وبند می کنیم تا لذت نفسمان را بیشتر کنیم .

به جسممان تار وپودی می بافیم از موجـودی بی گناه و گـناهمـان را بر دوش می کشیم به درد . واین دردها دردیست که موجود زنده از کشته شدنش به خود می پیچد . سر در شکم فرو می بریم و سر از کمند اندیشه باز می نهیم چرا که اسیریم به لذت سیری سیری ناپذیرمان .

گیاه خواری انسان را شاداب ، پر انرژی و پر توان می کند ، کافیست که جرأت و شهامت نخوردن گوشت و فرآورده های آن را وهمچنین لبنیات و فرآورده های آن را داشته باشیم .

ای پاکان هیچ باکمان نمی شود و این ساختار بدن انسان است که نسبت به تأمین مایحتاج و ضروریات برای تمامی سلولها را فراهم می نماید و خود را با شرایط سازگار می کند ، گیاه خواری تمام جسم وروح وروان انسان را از بیماری ها ، دردها و لاعلاج ها خالی کرده شادابی و تندرستی را برای انسان به ارمغان می آورد .

انسانی خردمند است که سلامتی وپاکی و شادابی خویش را لحظه ای برای لذت از دست ندهد و خود را اسیر و دربند ننماید .

دایره ی غذایی گیاه خواری سالم تر ، کاملتر و پر انرژی تر از لاشه های گوشت و ابهای کدر و سفید (شیر) است که این مایه ی سفید موجبات فساد را در معده و شکم فراهم نموده و ناراحتی را برای سایر سیستم های بدن ایجاب می نماید .

پس از همین لحظه و همین امروز با اعتماد و یقین گیاه خوار شوم .

در حاشیه :: 

به لاشه های حیواناتی که در کنار جاده ها افتاده اند نگاهی گذرا بیندازید که چطور کرمها داخل آنها می جولند و بوی تعفن مشاممان را تا کیلومترها آزار می دهد وچندش آور است .

بدن انسان شکم پرست پر از لاشه ، چیزی کم از این ندارد ما باید خود را تطهیر کنیم و از خوردن غیر ضروریات اجتناب نماییم .

خوردن این نمونه از غذاها باعث بوی بد عرق و همچنین فشار خون بالا و چربی خون و هزاران بیماری دیگر می گردد وجسم وروان انسان را به تدریج ضعیف و بیمار می کند . 

گلها را ببینید وبشنوید وببویید که چطور عطرشان فضا را پر کرده است .

گیاه خواری و در مراتب بالاتر آن مرتاضی با عث پخش عطری دلپذیر از بدن می گردد. 

خود قضاوت کنید کمی شهامت فکر کردن و گوشت نخوردن را داشته باشید .

همه چیز درست همان می شود که بدرستی اندیشه شود .

                                                                            بدرستی و راستی بیندیشیم ...

 

 


برچسب‌ها:
نويسنده: روح الله ? تاريخ: شنبه 27 تير 1394برچسب:, ? موضوع: <-CategoryName-> ? لينک اين پست ?

خط

خط ها با شکوهند ...

خط موجی از تفکر مغز است و گامی به سوی مقام بلند انسانیست.

خط عظمت و شکوه و شاهکار انسانی توانمند و توانا با تسلط بر توانایی ها و اندیشه های کیهانیست .

خط نوشتن حرف حرف حروف توان به شکل گیری سیمای روان و آفریدن متن زیبای درون است .

 

خط خروشیدن و جوشیدن وجود به نیایش ذن و سجود است .

خط کاوش به پوییدن تن ، جوییدن راز جهان تن به محور علوم عالم و رسیدگی تن از جوهره ی جان و به جان آمدن و به هست رسیدن تا هستی وهستایش وستایش است .

خط آماج وتوان به گرداگرد جان از ذات روان است ...

 


برچسب‌ها:
نويسنده: روح الله ? تاريخ: شنبه 27 تير 1394برچسب:, ? موضوع: <-CategoryName-> ? لينک اين پست ?

طلوع توآ

طلوع توآ :: طلوع شکوه هستی است ، پوییدن این جهان هستی است .

توآ شکوه پیر هستی است ، جوییدن راز هستی است .

طلوع آفرینش نور در این جهان دوران 

توآ آفریدن به جهان تن وروان 

طلوع درخشش وتابیدن ونوردیدن نور در عالم کیهانی است .

توآ تابیدن اندیشه پیر به عالم انسانی است .

                                                 هر دو انرژی به ذات هستی است.

با توآ طلوع کنیم ، نور شویم ، پرتویی از ذره ذرات شویم وبدرخشیم وشویم نورانی

ای همراه این طلوع توآست .

                                                        با توآ طلوع کنیم ... 

 


برچسب‌ها:
نويسنده: روح الله ? تاريخ: شنبه 20 تير 1394برچسب:, ? موضوع: <-CategoryName-> ? لينک اين پست ?

پاکان

پاکان : پرتکاپو :: به نونهالی آتش می سوزاندم ( پرتکاپو بودم وپر جنب وجوش )

به نوجوانی درونی شعله ور که می سوختم در تاب وتب توان از انرژی ها وجودی بیکران

 شدم به هر سوی روان تا حاصلی ببرم زِ اندیشه های بزرگ مرد این ره پرتوان از اندیشه گران

در آزمونگاه پرتوان روان شدم به راه دانایی تا ببرم حاصل اندیشه های گران را به توانایی

به ذات وجوهره ام توان وتحمل آوردم ، زِ تمرینات علوم کیهانی جان به هستی آوردم .

روشن شدم و شعله در طریقت دانایی از تابش اندیشه پیر خرد و توانایی .

 

 


برچسب‌ها:
نويسنده: روح الله ? تاريخ: شنبه 20 تير 1394برچسب:, ? موضوع: <-CategoryName-> ? لينک اين پست ?


© All Rights Reserved to kungfutoafire.LOXBLOG.COM / Theme by:
bahar 20

?